
شب خوب است
و چقدر شب خوب است
شب
رازدار واژه خوان من است
فردا که هوا روشن شد
به کسی نمی گوید
من بر مزار چند بی گور مشرقی
گریه کرده ام
نمی گوید به کسی
سه شنبه چهارم بهمن است
شب خوب است
یک سکوتی دارد شب
پنهانم می کند از کوچه از احتمال از آدمی
من ظلم کرده ام به دیوار که ساکت است
به سایه که اولاد آفتاب است
یا شفای صبح تمام
کاش می شد همه هر چه هست
زندگی را تنها در خواب ادامه می دادند...
...
و من
نمک پرورده ی همین زخم های از آشنا خورده
آنقدر با خرابی این گریه ساخته ام
که هر کنج این خانه از دست دیده ام دریاست
حالا که چه یعنی کلمه ؟
شما هم خودتان را معرفی کنید
این سایه های مبهم خاموش
همراه شما چه می خواهند ؟
این سنجاق های منتظر
این کوچه های کنجکاو بی رهگذر
این کلمات کتک خورده ی خراب ؟
حالا که چه یعنی شفا ؟