گول دنیا را نخور ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند بره های این حوالی
گرگ ها را میدرند سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها زنده ها هم آبروی
مردگان را میبرند
ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﺩﺍﺭ ﺯﺩﻧﺪ ، ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ…! ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﻱ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻔﺘﻲ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ”ﻗﺤﻄﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ”ﻫﺎﺳﺖ
صبر کن سهراب! آری… تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین،مالِ من است! اما سهراب تو قضاوت کن، بر دل سنگ زمین جای من است؟! من نمی دانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست… صبر کن سهراب! قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم
چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …
صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن : تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
|
پل به عنوان عیدی،یک اتومبیل از برادرش دریافت کرده بود.شب،هنگامی که از محل کارش بیرون آمد با پسربچه ای برخورد کرد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد.
وقتی پل نزدیک اتومبیل رسید پسر از او پرسید:این ماشین مال شماست،آقا؟
پل سرش را به علامت تایید تکان داد وگفت:"برادرم آن را به من عیدی داده است."
پسرباتعجب پرسید:"منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری،بدون این که پولی بگیرد،به شما هدیه داده است؟ای کاش..."
پل کاملا می دانست که پسر چه آرزویی میخواهد بکند.او می خواست آرزو کند ای کاش اوهم چنین برادری داشت.
اما آنچه که پسر گفت تمام وجود پل را لرزاند:"ای کاش من هم چنین برادری بشوم."